جمعه همراه عمو رحیم
سلام پسری ودختره نازم بازهم آخر هفته شد و قرارشد بریم بیرون ؛اول خواستیم با عمه جون بریم اما متاسفانه براشون مهمان اومدو اونا نتونستن با ما بیان وماهم برای اینکه تنها نباشیم به عمو رحیم و فاطمه جون خبر دادیم واونا هم با کمال میل قبول کردن .
قرارشد صبح ساعت 8 بیان خونه ما بریم بیرونصبح زود بیدار شدیم وآماده شدیم
وقتی صبح وسایلو گذاشتیم تو ماشین عمو رحیمشون رسیدن وهمه باهم سوار ماشین شدیم وبابایی ماروبرد نزدیک سد یک جنگل بکر بایک رودخونه آب وسکوت جنگل وتنها صدای آب بود وتکون خوردن شاخو برگ
ومنم تمام وسیله هارو آماده کردم ویرای صبحانه هم رفتیم همونجا ؛نزدیک یکساعت راه بود اما اونقدر تو ماشین حرف میزدیم که متوجه زمان نشدیم وخیلی زود رسیدیم وسریع بعداز پهن کردن فرش منو فاطمه مشغول آماده کردن صبحانه شدیم وشمادوتاهم مشغول شیطونی کردن ......
احتمالا فاطمه بادیدن شیطونی کردن شما دوتا ازینکه خدا بهش بچه نداده خوشحال بود ؛مهراساخانوم شماهم که با هزار مصیبت فقط یکدونه دنت خوردی ولب به صبحانه نزدی اونم از ترس خرچنگ که نیاد تو دهنت...
خلاصه بعداز صبحانه تا نهار فرصت زیاد بود و آقایون همباهم رفتن جنگل نوردیوماهم موندیم کنار بچه ها
مهراسا خیلی به آب علاقه داری و هرلحظه دستاتو کثیف می کردی تا بتونی بری کنار رودخونه
ما تونستیم به کمک عمورحیم یک خرچنگ شکار کنیم ؛البته بعدازینکه مهراسا دیدش ویکم باهاش بازی کردین آزادش کردیم...
وبلاخره عمو رحیم تورو برد کنار آب وشروع کردی به آب بازی اونقدر خوشت اومده بود که اول دستاتو بعد پاهاتو ودیگه کامل نشستی توی آب ومنو فاطمه هم مشغول عکس گرفتن بودیم
امیرعلیجون توهم یدونه چوب گرفته بودی وتمام حشره های داخل آبو ازجاشون حرکت میدادی وکلی هم بالا وپایین میپریدی وبه سمت خلاف آب میرفتی تا ببینی اول رودخونه چطوریه ؟؟؟؟
نزدیک ظهر هم آقایون رفتن دنبال آتیش درست کردنو کباب وبلاخره مهراساجون که عاشق کبابی چندتا دونه کباب خوردی دخترم نمیدونم چرا چندروزه خیلی بی اشتها شدی وبادیدن غذا غصه میخوری و اشکت در میاد
دخترو پسر نازم امروزم خیلی بهتون خوش گذشت و عمو رحیم وفاطمه جونم خوشحال بودنکه با ما اومده بودن بیرون وقرارشد بیشتر باهم بریم بیرون؛ مهراساجون اونقدر با عمو و زن عمو صمیمی شده بودی که راه برگشت تو بغل فاطمه جون و عمو رحیم بودی وشیر خوردی و خوابت برد
خیلی سخته آدم اینقدر بچه دوست داشته باشه اما نتونه بچه دار بشه؛امیدوارم خدا هرچه زودتر بهشون کمک کنه ...
روز خیلی خوبی بودو به هممون خیلی خوش گذشت...
====================================================================
====================================================================
====================================================================
اینم ساحل دریای جویبار {{ چپکرود }}که یکروز جمعه بعد از نهار رفته بودیم ......
مهراساجون اینجا بود که به بابایی ثابت شد شما چقدر دریارو دوست داری عزیزم
چون بهیچ عنوان راضی نمیشدی از آب بیای بیرون دختر نازم.