مهمانهای تابستان
بچه های گلم این ماه رمضون شرمندتونم که نتونستم شماهارو جایی ببرم پسرم شما که بزرگتری خیلی بهتر موقعیت منو باباجونو درک می کنی آخه بخاطر مهراسا ما محدودیتهایی داریم؛بعداز عمل هم به خاطر فیزیوتراپی و کاردرمانی نمیتونیم بریم مسافرت...
اما عزیزان ما منو بابا تمام تلاشمون واسه شما دوتاست.
بعداز عمل دخترم خیلی ها اومدن دیدنت وکلی هم تلفنی جویای احوالت بودن وهمه نگران سلامتیت بودنو هستن ..
ومهمانهی راه دوری هم اومدن..
عمه جون از سمنان اومد واست یک باربی کوچولو آورد و خاله جونها از نیشابور اومدن که واست کلی اسباب بازی ولباس آوردن که در اولین فرصت عکسهاشو میزارم.
وکلی هم هدیه برای داداشی آوردن واسه تولدش وپیشاپیش بهش دادن..
وشمادوتاهم بادیدن مهمانها کلی ذوق کرده بودین و کیف می کردین..
اما با شرایط دختر نازمون نشد باهاشون بریم بیرون ...
خاله محبوبه امروز برگشتن اما خاله حمیده هنوز نرفتن وقراره بعداز دریا دوباره بیان خونه ما...
خلاصه کوتاه اومدن اینجا اما بازهم حالو هوامون یکم عوض شد...وتارفتن مابه نیشابور یکم روحیه گرفتیم..
دخترم وپسر نازم اینروزها منو بابایی خیلی گرفتاریم و خیلی خسته ؛شاید این خستگی بدنی نباشه اما احتیاج به یک استراحت داریم که اونم حالاحالاها امکانش نیست ...
من خودم به شخصه هم خیلی خستم وهم دلم گرفته احساس میکنم دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه
تنها فکرم وذهنیاتم پیش مهراساست...
وتنها چیزی که این روزها ورد زبونم شده
یا من اذکرو دوا و ذکره شفا...
و دارم تمام تلاشمو میکنم تا بتونم به تو دخترنازم کمک کنم.
این چند روز که مهمان داشتیم به شماها هرچند کوتاه اما خوش گذشت وشبها تا ساعت 2 شب بیدار بودیم...و آخرشبم همه کنار هم می خوابیدیم
خیلی خوش گذشت...