قلب من امیرعلی جونقلب من امیرعلی جون، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
نفس من مهراسا جوننفس من مهراسا جون، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

ریکا و کیجای من

بابایی متولد ساری و مامانی متولد نیشابور پسری متولد نیشابور و دختری متولد ساری محل زندگی ساری

شب یلدا

امسال یلدا عزادار بودیم و قرار نبود جایی بریم ولی ناخواسته دوتا مهمون کوچولو  اومد خونمون اونام داغ دیده بودن داغ نبود مادرشون و منو بچه ها تمام تلاشمون و کردیم تا خوش باشند جشن یلدا تو مدرسه مهراسا جون ...
19 بهمن 1398

پدر بزرگ مهربونم

یه روزی صبح که از خواب بیدار شدم دلشوره داشتم انگاری به دلم اومده بود به خبری هست شبش خواب درهم زیاد دیدم ولی یهدم نمیومد که نزدیک ساعتهای ۱۰ صبح خاله حمیده زنگ زد و گفت آقا فوت کرد یهویی دلم گرفت و اشکم در اومد اینم از مصیبتهای راه دور بودنه همون موقع زنگ زدم به بابا هادی و گفت اماده شو تا بریم و با فاطمه جون  هماهنگ کردیم و اومد ساری و حرکت کردیم ...
19 بهمن 1398

روز دختر سال ۱۳۹۸

زیبایی دلت را به رخ آسمان می‌کشم تا کمتر به مهتابش بنازد روز دختر مبارک دختر، خاطرات شاد و خوشی گذشته لحظات شاد حال و امید آینده است تقدیم به دختر امروز و مادر آینده روزت مبارک عزیزم امروز روز توست، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته‌های زندگیت برسی امروز که روز عشقه روزِ گُل و بهشته روز، روزِ ما دختراست دنیا با ما بهشته امیدوارم امسال بهترین سال برای تمام دختران باشد و به همه آرزوهایشان برسند دختری نباش که به مردی نیاز داره. دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو با هم خیلی متفاوتند.  این غزل‌ها به خدا مُفت نمی‌ارزیدند اگر این دختر وُ این عشوه وُ ...
4 آذر 1398

حادثه باور نکردنی

فوت کردن دوست عزیزمون فاطمه خانم خیلی برای همه ما غیر باور بود اولین باری بود که بابایی اینقدر ریش گذاشته بود تا روز آخر ماه محرم همه با هم میرفتیم خیمه ولی بعد از یک هفته فاطمه خانم دیگه نیومد فاطمه عزیز روحت شاد تو هیئت جات خیلی خالیه کنار تمام خیرات ها بیادتیم ریحانه جان و محمد جواد عزیز ان شاءالله خدا بهتون صبر بده ای کاش همیشه بچه بمونی و غم از دست دادن مادرت و نفهمی ...
4 آذر 1398

اول مهر سال ۱۳۹۸

مهر که می آید، پاییز آغاز می شود. برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند. در فضای کلاس ها. تخته سیاه ها، چشم انتظارند تا دوباره سراپا پر شوند از عطر لبخندهای هم شاگردی ها. کلمات مهربان، بی تابند تا دستی کوچک، با مداد شوق، بر صفحه های سفید دفترهای چهل برگ، بنویسدشان. مهر، ماه مهربانی مهتاب است؛ ماه میزبانی نیمکت های عاشق درس و مدرسه، ماه شکوفایی نیلوفران در دعای نم نم باران های عاشقانه پاییز. مهر، ماه مدرسه است. سال تحصیلی که آغاز می شود، همه ی آبشارها با کودکان کلاس اولی، صدای آب را می کشند و بادها، صدای ابرها را با باران بخش می کنند. نسیم، عطر پرواز را از سطرهای مقدس کتاب ها، همراه با صدای ک...
4 آذر 1398

مهمانهای اول پاییز

چایی اتیشی دایی حامد و بابایی اینم امیرعلی جان با رفیقهای جنگلی با موفقیت تونستن آب و جوش بیارن اینم ماهیگیری کنار تجن ماهیگیری با دست🤣🤣🤣🤣 اینم باباجون با افتتاح منقل سرخپوستی که تا آخر میگفت بدرد نمیخوره همون منقل قدیمی بهتره اینم چاه کنی دریاااااااا ...
4 آذر 1398

سفر به تهران

اینم کوکو تو سفر به تهران دریاچه چیتگر اینم رفقای قدیمی زندگی مامانی یه جای دبش جوجه مامانی که خودش و به خواب زده نیاد شام بخوره پدر و دختر غروب دریاچه اینم غروب دریاچه اینم عشق بستنی مامانی ...
4 آذر 1398