آخرین روز سفر
روز آخر مسافرت کوچیک ما به نیشابور بود
و همچنان امیر علی و مهراسا دوست داشتن بمونن
روز آخری مهراسا خانم خواست بره پارک
و بالاخره خودش و به پارک رسوند
و شب هم خونه خاله فریده
و پیش عشق مهراسا جون هانا فسقلی و شیرین زبون
این دوتا وروجک تا تونستن کلی بازی کردن و بهشون خوش گذشت 🤣
و روز بعد که خواستیم حرکت کنیم
امیرعلی کلی گریه کرد
و تا خود سبزوار عصبانی بود که چرا داریم بر میکردیم 🤔
و اونقدر بابایی باهاش شوخی کرد🤡 و خندوندش که بالاخره خندید
و آخر شب رسیدیم ساری خونمون
و همچنان امیر علی و مهراسا دوست داشتن بمونن
روز آخری مهراسا خانم خواست بره پارک
و بالاخره خودش و به پارک رسوند
و شب هم خونه خاله فریده
و پیش عشق مهراسا جون هانا فسقلی و شیرین زبون
این دوتا وروجک تا تونستن کلی بازی کردن و بهشون خوش گذشت 🤣
و روز بعد که خواستیم حرکت کنیم
امیرعلی کلی گریه کرد
و تا خود سبزوار عصبانی بود که چرا داریم بر میکردیم 🤔
و اونقدر بابایی باهاش شوخی کرد🤡 و خندوندش که بالاخره خندید
و آخر شب رسیدیم ساری خونمون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی