عزیزانم
سلام جیگرای مامانیعزیزان منو بابایی
دوباره بعداز چند وقت دلم هوای نوشتن کرد خواستم یکم از روزمرگیهاتونو براتون بنویسم
فداتون بشم ازوقتی مدرسه ها شروع شد ما کمتر بیرون میریم واکثرا خونه هستیم
وبا سرد شدن هوا جمعه هاهم دیگه بیرون نمیریم ومنم بیشتر با کارهای خونه خودمو سرگرم میکنم
آخه بابجونم خیلی درگیر کاره وجمعه هام میره سرکار
پسر نازم اینروزا حتی فرصت برنامه کودک هم نداری وباید یکسره به درسهات برسی
ومنو مهراساجونم که تو خونه بیشترروزمونو با تمرینات فیزیوتراپی میگذرونیموگاهی اوقات هم باهم میریم پیاده رویویا خرید
خلاصه چندروز قبل عمه جون اومده بود ساری وما ازین یکنواختی درومدیم وشمادوتاهم کلی کیف کردین
امروز که دارم مینوسم غروب جمعه هست
پسرنازم تازه نون گرفتی واز نونوایی اومدی خونه ودوستت اومده خونمون ودارین باهم بازی میکنید وسروصداتون
همه جا پیچیده
مهراساجون شماهم تازه بیدار شدی
ومنم هنوز نمیدونم شام چی بپزم
راستی بابا بزرگ هم الان رفته پیش امام رضا وفردا که بریم اونجا نیست تا قربون صدقه
شمادوتا بره
این مدت معلم پسر نازم هم از روند درسهای شما راضی بوده ومنم تو این مدت کلی باهاش رفیق شدم
اینروزها مهراساجونم خیلی شیرین زبون شدی ودر اولین فرصت میخوام یک گرامر لغت جدید واست بنویسم
وهرجایی که میبرمت با شیرین زبونیهات دل همه رو میبری
ومنم هروز واسه سلامتی دخترم دست به دعا برمیدارم
واز خدا میخوام هرچه زودتر خوب خوب بشی
ومیدونم که بلاخره خوب میشی وبا هم کلی به این روزها میخندیم
خوب دیگه جیگرای من باید برم تا به کارهام برسم امیدوارم روزی که این دفتر خاطراتتونو مرور میکنید بازهم خنده روی لبهاتون باشه ....
به امید فرداهایی بهتر...